
خواب دیدم با خداوند در ساحل رودخانه ای قدم می زنم.
ناگهان فراز ها و نشیب های صعودم در زندگی،
همچون برق و باد از جلوی دیدگانم عبور کرد.
نیک نگریستم؛
در فرودهای زندگیم،
هر کجا که آسودگی و شادمانی و لذت بود،
دو رد پا بر ماسه ها مشاهده میشد.
اما در فراز های زندگیم،
هر کجا که سختی و درد و رنج بود،
تنها یک رد پا می دیدم.
گفتم: " ای خدا!
قرار بود که تو همواره با من باشی،
اما در هنگام مصیبت و بلا،
آنگاه که سخت به تو محتاجم،
چرا تو با من نیستی؟
رد پایت را نمی بینم؟ "
خداوند لبخندی زد و گفت:
" آن زمان که تنها یک رد پا می بینی؛
زمانی است که من تو را در آغوش خویش حمل می کنم. "
خندیدم و گفتم : " و شاید من تو را در دل خویش! "
((کتاب زبان فرشتگان))
نظرات شما عزیزان:

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:مرســــــــــــــــــی سارا جـــــــــون
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:خواهش میکنم.
:: برچسبها: خدا, ,
